هر که مشهد میرود، از من سلامی میبردشک ندارم پاسخت را از حرم میآوردجانمازی، چادری، عطری و شاید بوسهایاز دهان پنجره فولاد هم، میآورد آه... اما بین مهمانهای دارالحجهاتجای من پشت ستون آخری خالی نبود؟گرچه امشب در اتاقم اشک میریزم، ولیحال من آن روز در بابالرضا، عالی نبود؟ سرورم، من تابع جمهوری صحن توامجان هرکس دوست داری، از وطن دورم نکنحکم تبعید است هرجایی به غیر از مشهدتگرچه سلطانی، ولی هربار مجبورم نکن بار آخر عهد بستم دستهایم را بگیرتا که من هم دستبندم را به ایوانت دهمنذر کردم در شلوغیهای اطراف ضریحدست زائرهای کمرو را به دستانت دهم ...کل مشهد شوق دارد در حریمت باشد وخوش به حال آن زمینی که به نامت خورده استمن خودم یک مشت خاکم، کاش میشد آخرشآجری باشم که بر بالای بامت خورده است الهام عظیمی بخوانید, ...ادامه مطلب