کفش‌های تا به تا

ساخت وبلاگ

برایش شعر خواندم اشک‌هایش را درآوردم
پس از یک عمر خاموشی صدایش را درآوردم

کلیم قصه‌هایم دست خالی مانده بود، اما
زدم بر نیل و آخر سر عصایش را درآوردم

دلم پُر بود از دستش ولی با زور خندیدم
و با دست خودم رخت عزایش را درآوردم

سپس با بوسه‌ای زیر زبانش را کشیدم تا -
- ته و تووی تمام ماجرایش را درآوردم

میان ماندن و رفتن مردد بود پاهایش
نشستم، کفش‌های تا به تایش را درآوردم

و او از خانه رفت و من برای رفع دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را درآوردم

حسین طاهری

کفش‌های تا به تا...
ما را در سایت کفش‌های تا به تا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4unread0 بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 12:36